آیت الله کشمیری: روزی نیم ساعت برای خودتان ساکت باشید و تفکر کنید از کجا آمدم و به کجا می روم آمدنم
آیت الله کشمیری: روزی نیم ساعت برای خودتان ساکت باشید و تفکر کنید از کجا آمدم و به کجا می روم آمدنم
 
آیت الله کشمیری: روزی نیم ساعت برای خودتان ساکت باشید و تفکر کنید از کجا آمدم و به کجا می روم آمدنم بهر چه بود؟   روزها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا می روم؟ آخر ننمایی وطنم مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا یا چه بود است مراد وی از این ساختنم جان که از عالم علوی است یقین می دانم رخت خود باز بر آنم که همان جا فکنم مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست به هوای سر کویش پر و بالی بزنم کیست در گوش که او می شنود آوازم یا کدام است سخن می نهد اندر دهنم کیست در دیده که از دیده برون می نگرد یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی یکدم آرام نگیرم نفسی دم نزنم می وصلم بچشان تا در زندان ابد از سر عربده مستانه به هم درشکنم من به خود نامدم این جا که به خود باز روم آن که آورد مرا باز برد در وطنم تو مپندار که من شعر به خود می گویم تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم شمس تبریز اگر روی به من بنمایی والله این قالب مردار به هم در شکنم




:: موضوعات مرتبط: فرهنگی , مذهبی , ,
:: برچسب‌ها: آیت الله کشمیری, تفکر ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : وثوقی
تاریخ : پنج شنبه 12 ارديبهشت 1398
یک درس
یک درس
یک ليوان چای ريخته بودم و منتظر بودم خنك شود. ناگهان نگاهم به مورچه ای افتاد كه روی لبه ی ليوان دور ميزد. نظرم را به خودش جلب كرد. دقايقی به آن خيره ماندم و نكته ی جالب اينجا بود كه اين مورچه ی زبان بسته ده ها بار دايره ی كوچك لبه ی ليوان را دور زد. هر از گاهی می ايستاد و دو طرفش را نگاه ميكرد. يك طرفش چای جوشان و طرفی ديگر ارتفاع. از هردو ميترسيد به همين خاطر همان دايره را مدام دور ميزد. او قابليت های خود را نميشناخت. نميدانست ارتفاع برای او مفهومی ندارد به همين خاطر در جا ميزد. مسيری طولانی و بی پايان را طی ميكرد ولی همانجايی بود كه بود. یاد بيتي از شعری افتادم كه ميگفت:

 

 

" سالها ره ميرويم و در مسير ، همچنان در منزل اول اسير"
ما انسان ها نيز اگر قابليت های خود را مي شناختيم و آنرا باور مي كرديم هيچگاه دور خود نمي چرخيديم. هيچگاه درجا نمی زدیم.





:: موضوعات مرتبط: فرهنگی , مذهبی , ,
:: برچسب‌ها: یک درس ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : وثوقی
تاریخ : پنج شنبه 12 ارديبهشت 1398